- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
هر صبح و ظهر و شام و سحر گریه میکنی همراه اشک و سـوز جگــر گریه میکنی ســجــاد خـــانــواده ای و وقــت نــافــلــه بــر آخــریــن نـمــاز پــدر گــریه میکنی از داغ آن سفر که تو را پـیـر کرده است وقتی که می روی به سفــر گــریه میکنی حــق داری ای امــام جــوانــم بــه دیــدن شمشیر و تیغ و تیر و تـبـر گـریه میکنی بر پــاره پــاره پـیـکــر پـیـغـمـبـر حسیـن بر گــریه پای نـعـش پــسر گــریه میکنی گاهی به سوی مشک و علم خیره میـشوی با یــاد زخــم های قـمــر گــریه میـکــنی وقتی که میــرسی به کنــار شــریـعـه ای بر سر عبا و دست به کـمـر گریه میکنی بـا دیــدن ســواره نـظـام هـای لـشگــری با دیــدن عـمـود و سپــر گــریــه میکـنی لالایـیِ ...ربــاب، امــانـت بــریــده است با یاد حلق و تیــر سه پــر گــریه میکنی "وقت غروب، عمه..."علیکن بالفرار..." با "آتش" و "خیام" و "خطر" گریه میکنی در کربلا چه دیده ای آخر که روضه خوان تا میرسد به "سیـنه" و "سر" گریه میکنی اینطور که پیش میروی از دست میروی آقای من بس است چـقـدر گریه میکنی؟؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام سجاد علیه السلام
غم و اندوه و مصیبت همه جا یارش بود روز پیوسته ز محنت به شب تارش بود كــربــلا از نظــرش دور نـمـى شد آنى یــاد آن فـاجـعـه دائـم پــى آزارش بــود پیش رویش سر پرخون پدر بر سـر نـى پا به پا همسفرش بود و جلــودارش بود آن شـنـیـدم كه پـس از واقـعـۀ كــربـبـلا بیشتر گــریـه به یـاد شـهـدا كــارش بود آب مى دیــد به یــاد لـب عـطـشـان پــدر اشكش از دیده سرازیر به رخسارش بود گــریـۀ كـودك بى شیــر به یــاد اصـغــر شــرر خــرمن جان و دل افـكــارش بود پیش چشمش همه سیراب شدند از دم تیغ چــرخ با آل پـیـمـبـر سـر پیـكـارش بود شرح مظلومى هفتاد دو غـلطیـده بخـون روشن از چشمه چشمان گهـربارش بود زیـنـب آن رهـسپــر راه بــرادر تا شـام در اسارت همه جا مونس و غمخوارش بود خـطـبـۀ سیـد سجــاد كه در مسجـد شـام گـشت ایــراد نمــایــان هـم آثــارش بـود پــرده از آن همه بـیداد و جنایت بگرفت آنكه گـفتار خــدا منطق و گـفـتـارش بود عــاقبت فـتـنـۀ بدخــواه ز انـدازه گذشت آنچه را كرد همان فطرت كـردارش بود كرد مـسـمـوم تورا دشمن جـان تو ولـید چون براتى كه زغـم دیده خونبارش بود
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
گرچه دلخونم و حـالم ز دلــم زار ترست ولی از پیکر من چـشم تو بیمــار ترست درد و غم با من و دل هست وفادار، اما با تن من غـل و زنجـیـر وفــادار ترست مهر بی مهر شده با من و می تابد سخت آسمان، سخت ز بیمار تو تب دار ترست گرچه دشــوار بود رأس تو دیدن بر نی دیدن قاتل خون خوار تو دشــوار ترست آیـــۀ کــهــف، ســزاوار لـب پــاک بــود ولی از پـاک؛ لـبــان تو ســزاوار ترست همـه هـسـتـنـد فــداکــار در این راه امــا از میــان اســرا عــمّــه فــداکــار ترست لاله ای نیست در این دشت که بی داغ بود ولی از چهر تو این داغ پـدیـدار ترست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
ای جـلـوۀ آیــات خــدا حـضـرت سـجـاد وی قــافـلـه ســالار سخـن خـانـه ات آباد شمشیر دعـای تو بریـده ست سر شـرک تا بوده چـنـان بوده و تا هست چـنین باد انگـار نـسیـمی تو، رها در نـفـس شـهـر «قد قامتِ» تو شوکت صد قامت شمـشاد در بغضِ تو صد مرثیۀ تلخ و جگر سوز در نطـق دلاویـز تو صـد پـنجـره فریـاد با این همه؛ آقـا چه غـریـبی و چه تـنهـا بی گـنـبد و بی بـقـعـه و بی پـنجـره فـولاد
: امتیاز
|
مدح و شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
ای جـان گــرفته با نفست پیکر دعــا وی آسمـان چشم تو را اخــتــر دعــا ذکر مقدّس سحــرت آیــههـای عـشق دُرّ ســرشک نیمه شبت گــوهـر دعا قــلّاده مـحـبّــت تو، طــوق بنــدگــی سجّــادۀ عبــادت تــو، سـنـگــر دعــا دریک شبت شکفته هزارآسمان نـیاز وزیک دمت گـشوده هـزاران درِدعا ای دوّمین علّـی و چـهارم امــام دیـن بغضت تمام کفر و ولایت تمــام دیـن ای رشـتۀ ولای تو حبل المتین عشق تسبیـح شامگاه تو صبح آفـرین عشق گفتارجـانفزای توعـیـن الحیــوةجــان لبهای روحبخش توروح الامین عشق سر سـبزکرده نـخــل بلند وصــال را خون حسین واشک تودرسرزمین عشق عشق شماست دین من وخواهم ازخدا روزی هـزار بار بمیرم به دین عشق بی مهر تو نبــود و نـــباشد ســعادتی از هیــچ کــس خــدا نـپــذیرد عبادتی بی مهر تو ریاض نیایـش ثمر نداشت نخل بلند طاعت جزء شعله،برنداشت با نالههای گـرم تـو گر هـم نفس نبود بوی خدا، نسـیم لطیـف سـحر نداشت بر پیکرشریف تو پیچــید خویــش را زنجیرعشق جائی از این خوبتر نداشت هفده ستاره شـمس ولایت به نیزه داشت مثل تو پای نیزه خود یک قمر نداشت دیدند،در توای به نبی نور هر دوعین روح علی، روان حسن،غیرت حسین ای در بلا سکوت تو بر لـب پیام صبر ایّـوب را ز روز نخـستـین امــام صبر جز مصطفی که صبر تومیراث شخص اوست از انبــــیا بلــند تـری در مــقام صـبر هــم ســیــنۀ مـقـدس تــو کـعـبۀ رضا -هم قلب داغدار تو بیــتالحـرام صبر بر پـای تـو ز صـبح ازل سجدۀ رضا دردست تواست تـا ابـدّیت زمـام صبر صبــر تو گــر نبـود ز قرآن اثر نبود طوبـای آرزوی نــبــی را ثمــر نبود گــــردون اسـیــر زمزمۀ عاشقانهات مرغ سحر خمـوش به شوق ترانهات زینت گرفت از تو عبادت که در نماز زین العـباد خــوانده خــدای یگانهات سرتاسر صحیفه که قرآن دیگر است شیرین عبارتی است ز ذکر شبانهات عـنقای قاف قربی و در خـاک بندگی آغــوش کبــریاســت بلنــد آشیــانهات خلق زمین چگـونه شــناسد مـقام تـو؟ بــاریده آســمان بــه دعــای غلام تو معراج، شــام و نـاقۀ عریان بُراق تو زنجیر حلــقه حلــقه پـر از اشتیاق تو تفسیر فتح بود که بر خاک می نوشت خونی که میچکید ز کتف و ز ساق تو شب هــای شـام با همۀ درد و رنجها صبــح وصــال بود نــه شام فراق تو ایثار واستقامت وحلم و رضا و صبر آرند سـجــده بر حــرم بــیرواق تــو مــولای ســاجدین و امــام المجاهدین جان جهان فدای تو یـا زیــن العابدین آنجــا کـه زخـم بر دل فولاد میزدند بــر جــان داد؛ آتــش بـیـداد مــیزدند آهــت درون سیـنه نهان بود و دمبدم زنجـیرها به زخــم تو فـریـاد میزدند آن سنگها که برسرت از بام ریختند ازسوزدل به بیکسیات، داد میزدند از شعـلههــای نالــۀ طفــلان داغــدار بر آتــش درون دلــت بــاد مــیزدنـد بهــر تــو اولــیای خدا خون گریستند بر نیزهها ســر شــهدا خـون گریستند امّت چه خوب شخص تورا احترام کرد خاکســترت نثــار ز بـالای بــام کـرد این غـم کجا برم که گویم؛ در زمیـن عرش خدا به گوشۀ ویـران مقام کرد در کــربلا و کــوفه و شــام بـلا فقط منهال بر تو پشت خـرابـه سـلام کرد ممکن نبودظلم ازاین بیش وخصم را امّت، به اهل بیت، ستم را تمــام کرد بودند پیــش چشــم تو بر ناقهها سوار آل رســول مثــل اســیــران زنـگــبار بــا آنــکه زنــده آمــدی از آن دیارها داند خدا که خصم تـو را کشت بارها نفرین به مردمی که به بازار شهر شام تهمت زدنـد از همه ســو رهگذارها مشــعل بــدســت آمــده بودند پــیشباز ســوی تــو بــا ســر شـهدا نیزهدارها در محــفل عــزای شــما بود نیلگون چــون جــامه ســیاه رخ گــلعــذارهـا گیرم سیه کند همۀ صـفـحـه ها؛ غمت وصف غمت نگنجد، در نظم میثمـت
: امتیاز
|
شهادت امام سجاد علیه السلام
داغـی نـشـانده بر جگــرت، یـاد کربلا خون می رود ز چشـم ترت، یاد کـربلا زینب سکینه گریه و طفـل ربـاب و آب مــی آورنــد در نــظــرت، یاد کــربلا با زخــمی از تـسلَیِ زنجـیــرِ سـلـسلـه مانده به روی بــال و پرت، یاد کربلا با خطبه های بی بدلت زنــده کرده ای در لحظه لحــظـۀ سفــرت، یاد کـربلا ازقتل صبرروضه بخوان ای امام صبر با ســوزِ آه شــعـله ورت، یــاد کــربلا از سجده های لشکر شمشیر و نیزه ها از خـنجر و ســر پــدرت، یــاد کــربلا ازلحظه ای که غارت خیمه شروع شد آتش گــرفت دور و بــرت، یــاد کربلا تاصبح حشرضامن این دین وپرچم است یــاد محــرم و صــفرت، یــاد کــربــلا این جلوه های اشکِ عزادرصحیفه است یــاد خــدا، شــب و سحـرت، یاد کربلا
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام سجاد علیه السلام
ای تــمـام آفـریـنـش تـشـنـۀ اشــک شـبت وی خدا و خلق او مشتاق یــارب یــاربت ای مسیحای دعا در هـر نفس، لعــل لبت سینههای سوخته یک شعله از تاب و تبت باب حاجت؛ باب رحمت؛ باب ایمان؛ باب دین قـطب عـرفـان، سیّـدسـجّـاد، زینالـعـابــدیـن ای مزاربیچراغت نور چشم و چشم نور ای منـاجــات شــبـت آل مـحمّـد را زبـور سجدهگاهت درعبادت طورنورو نورطور چشم ظلمت از تو و روی منیرت دور دور حـاجـت خلـــق جهـان در آستانــت ریخته وحی سـاعد در سماوات از دهانت ریخته آفــتابـا مـــاهتاب از جـلــوۀ رویــت خجل طوبی ازقد؛جنت ازرخ،لاله ازبویت خجل پادشاهـان از گــدایـانِ ســرِ کــویت خجل حلقههای سلسله از دست و بازویـت خجل نیست تنها دوستان را دست بـر دامـان تو دشمنان را هم طمع بر لطف وبراحسان تو با دو دست بستۀ خود فتح خیـــبر میکنی شام رادرچشم دشمن،صبح محشرمـیکنی دست تقـدیر تـو دســت اقـتدار حیدر است بلکه هر انگشت تویک ذوالفقارحیدراست کــربـلا و کــوفـه و شـــام بـلا رام تو بود دشــمن بــیدادگر را وحشت از نام تو بود تــو میان ســلسله نه، خصم در دام تو بود فتــح آل مصــطفی از خـطبـۀ شـام تو بود چارده قرن است مسجد میکشد از دل خروش میرسد بانگ انا ابن مکهات دائم بـه گوش سرگذشتت شعلهای دردل شد وازسرگذشت شام شوم از کربلا بهر توسنگینترگذشت کس نــمیداند چـهها بر آل پیغمبر گذشت ناقۀ عریانت از هر کوچه و معبر گذشت شامیان از کینه و طغــیان شـرار انگیختند از فـراز بـامهــا آتــش بـــه فرقت ریختند ای ز چشم شیعه جاری خون ساق پای تو آفتـاب فـاطــمه خـاکســتر و ســیمـای تــو تو چراغ عرشی و ویـرانــه شد مأوای تو خـاک ویرانـه کجا و صورت زیبای تو؟! بود در ویرانه بـر رأس پــدر، چـشـم ترت همچو بسمل بال زد در پیش چشمت خواهرت تو همای وحی بودی و پـرت را سـوخـتند لحظه لحظه سینـۀ پـر آذرت را ســوخـتند نخل ایمان بودی و برگ وبرت راسوختند آخر از زهر ستــم پـا تا سرت را سوختند گرچه دیدی صدْمه و آزار ومـحنت آن همه قـــاتلت داغ پـدر بـود ای عـزیــز فــاطـمه سالها بگذشت وبودی هیجده داغت به دل سوختی یک عمرهمچون شمع سوزان متصل سینهات چون خیمههای سوخته شدمشتعل ای به وقت سجده خاک ازاشک چشمان تو گل بر تـومـیگریم که برگلهای پرپرسوختی هر کجا دیـدی جوان از داغ اکبر سوختی بـــاغبانی گــر به بــاغ لالهاش میداد آب تو بـه یاد کام عطشــان پـدر رفتی ز تاب گریه میکردی به یاد طفل معصوم رباب بر لب خشک علیاکبر دلـت میشد کباب میبریـدی گوسفندی را اگــر قــصاب سر یاد میکردی ز تیــغ شــمـر و حلقــوم پدر کاش میشد قبر پاکــت را بـگیرم در بغل همچو نور ماه، خاکت را بگــیرم در بغل سـاق پـــای دردناکــت را بگیـرم در بغل زخم قلب چاک چاکت را بگیــرم در بغل کاش میشدشیعه برگرد مزارت میگریست روز و شب پیوسته میثم درکنارت میگریست
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
من آن گلم که خفته به خون باغبان من نه گل نـه غنچه مانده به باغ خزان من مرغ بهشت وحیام و از جور روزگار ویــرانــههــای شــام شـــده آشــیان من هــفـــتـاد داغ دارم و در ســوز آفــتاب هجـــده ســر بریــده بــود ســایـبـان من زنهای شام خنده به ناموس مـن زدنــد ایــن بــود احــترام مــن و خــاندان من زنــجیرهــا به زخـــم تن من گریـســتند دشمن نکرد رحم به اشــک روان مــن شــام بــلا و طــشت طلا و سـر حسین گـــردید قـــاتل پـــدرم مــیـزبــان مـــن من اشک ریختم زبصراوشراب ریخت بـــا آن کــه بــود آیـۀ کوثر به شأن من من ناله میزدم ز دل او چوب خیزران من تن به مرگ دادم اوسوخت جان من «مـــیثم» خدا جزات دهد درعـزای ما کز نظــم تــو عیـان شده سوز نهان من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه و شام
نسیمی آشنا از ســوی گـیـسـوی تو می آید نفس هایم گـواهی می دهد بــوی تو می آید شکــوه تو زمین را با قیــامت آشنــا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت به عالم شور بخشیدی همه عالم به قربانت مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حی یا قیوم خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی و عیــسی را به آیین مسلمـانی در آوردی خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی تو میرفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم تو را تا لحـظۀ آخــر نگــاه من صدا میزد چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا میزد حدود ساعت سه، جـان من میـرفت آهسته برای غـرق در دریــا شدن میرفت آهسته بخوان! آهسته از اینجا به بعد ماجرا با من خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها با من تمــام راه بر پا داشتم بــزم عــزا در خود ولی از پا نیفتادم، شکستم بی صدا در خود شکستم بی صدا درخود که باید بی تو برگردم قدم خــم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم نسیمی آشنا از ســوی گیـسـوی تو می آید نفس هایم گــواهی می دهد بـوی تو می آید
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه
ای آنکه نیست غیر خـدا خون بهای تو قـلب بـه خـون نشستۀ من رو نمای تو زینب دلـش شکسته ولی سر شکسته نیست سر خم نکرده پیش کسی جز خدای تو قرآن بخوان اگرچه تو را سنگ میزنند دیـن خــدا نـفــس بکـشـد با صــدای تو زینب نفس نمی کشد ای نـفـس مطمئن یک لحظه در هوای کسی جز هوای تو تو سربلند بر ســر نیــزه بخوان بــدان زینب هم ایــستــاده بــمـیــرد بـرای تو من پای نی تو بر سر نی گریه میکنیم تو مبتــلای عشـقــی و من مبتــلای تو
: امتیاز
|
مدح و مرثیه حضرت زینب در اسارت
صبر گلــواژۀ نــابی است که زینب دارد عشق عنوان کتابی است که زیـنـب دارد شبنم صبح به رقص آمد و بر یاس نوشت اشک از جنس گلابی است که زینب دارد در زمین ظرفیت جلوه ی او پیــدا نیست آسمان وسعت قابی است که زیـنـب دارد اسکتوا گفتن لبهای ترک خورده بس است شام تسخیر خطابی است که زیـنـب دارد وتر مدیون قنوتی است که در زنجیر است ستر مــدیون حجابی است که زینب دارد سرفــرازیــم اگر وقـت مکــافــات عمــل همه از لطف حسابی است که زینب دارد وجد با شــوق به پــابوس قــلم آمده است مثــنــوی از پی بیـت الغــزلـم آمـده است قبله می خواست که این قـبـله نما بشناسد مثنوی خواست که این عاطفه را بـشناسد کیست این عاطفه ی دهر پــرستــار امام خلــوت سینـه ی او محــرم اســرار امام کیست این معــرفت لایــتــنــاهـی؟ زینب شــاهــبــاز حــرم ســتــر الــهــی زیـنب تا به رگهای زمین خون زمان جاری بود این عــقــیــله نـفـسـش گـرم فداکاری بود باورش سخت که در معرکه بی یاور شد یک بغل غصه هم آغوش همین خواهر شد روی تل رفــتــه بپــرسیـد چه ها می بیند این سر کیست که از سینه جدا می بیـند؟ اول خونجــگــری بود که مــادر را دیــد به ســراشــیــبــی گــودال بــرادر را دید دشت هر گوشه معمای به هم ریخته داشت منظری شکل هجاهای به هم ریخته داشت دشت از اهل حرم موی پریشان میخواست وسط هـلـهـله ها پــاره گریبان میخواست زیــنــبی ماند و سر بی سر و سامانی ها کــودکــان حـــرم و دست به دامــانـی ها زینب است و سر زلفی که رها در باد است خیمه در خیمه سکوتی که پر از فریاد است آتشی داشت از ایــن غــائــلـه ها پا میشد بی بـــرادر ســفــری داشت مــهـیـا میشد بی برادر سفــری داشت اســارت را دید آفـــتــاب حـــرم الله جـــســارت را دیـــد کوفه از دختر صدیقه حـیــا کـرد؟ نـکرد شام با غــربت این قــافـله تا کرد ؟ نکرد خیزران حرمت آن کام نگه داشت؟ نداشت طفل شش ماهه بپرسید گنه داشت؟ نداشت زین سفر ظهرعطش ظهر محن خاطره ماند ظهر هفتاد و دو بی غسل و کفن خاطره ماند باورش سخت که در معرکه بی یاور شد یک بغل غصه هم آغوش همین خواهرشد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه و شام
رأس تو را به روی نی، هرچه نظاره میکنم سیــر نمی شود دلــم، نگه دوبــاره میکـنم ز اشــک و آه سینه ام، میــان آب و آتـشم چو با توأم، از این میان کجا کناره میکنم گمان کنند دشمنان، نیست به کام من زبان ز دور بسکه با سرت، به سر اشاره میکنم به دختران خود بگو که گوشواره ها چه شد گریه به گوشواره نی، به گوش پاره میکنم هم سر تو بر سر نی، هم سر اکبرت زپی گاه نگــاه سوی مـه، گه به ستــاره میکنم رخت به خون که رنگ زد؟ آینه را که سنگ زد خنده ز آه خویشتن به سنگ خــاره میکنم
: امتیاز
|
مدح و مرثیه حضرت زینب در اسارت
ماجــرای کــربلا شرح بـلای زینب است عصرعاشورا شروع کربلای زینب است شرح صدرش در نمی آید به فهم اهل دل صبر زینب آیت صبر خدای زینب است رو «اَلم نَشرَح لَک صَدرَک» بخوان کاین آیه را عشق گـفتا بعد پیغمبر، ثنــای زینب است باغبان گلشن ســرخ ولایت، اشک اوست حافظ خون شهیدان گریه های زینب است پرچم سرخی که عاشورا به خاک و خون فتاد بر سر پا باز با صبر و رضای زینب است کوفه و روز اسیری دیــدن زینب، دریغ! چون در و دیوار کوفه، آشنای زینب است بهر اثبــات ولایت رفـت بــایــد هر کجــا ورنه کاخ ظلم و بزم می،چه جای زینب است؟ نی همین در شام و کوفه، بلکه اندر کوی عشق هر کجا پا میگذاری جای پای زینب است خــطـبــۀ او افــتخــار مـلــت اســلام شــد بانگ «اَلااسلام یَعلوا» در ندای زینب است پرچمش سرهای هفتاد و دو تن بر نیزه هاست ای دریغا در کف دشمن لـوای زینب است چون توانایی به ترک جان نبودش سر شکست قـتلگاه کوچک محــمل، منای زینب است ای «مؤید»! ما کجا و مدح آن َرم آفرین؟ آل عصمت را سخن، در اعتلای زینب است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
روی نــی مــوی تو در بــاد رها افتاده در فضــا رایحــهای روحفــزا افــتــاده ســر تو میرود و پیــکــر تو میمــاند از هــم آیــات وجــود تو جــدا افــتــاده آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند آتش آن است که در خیــمــۀ ما افتــاده دم گــودال دلـم ریخت که انگشتت کو؟ حق بده خواهــرت اینگــونه ز پا افتاده من به میل خود از اینجا نروم، میبردم تــازیــانه که به جــانِ تــن مــا افـتــاده
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب در کوفه
خانه خراب عـشـقم و ســربارِ زیــنــبــم شـکـر خــدا که شیـعـۀ ســالار زیــنــبــم این نالـه ها و ضجّه زدن بی دلیل نیست یک گوشه از شلـوغی بــازار زیــنــبــم هر کس به بیرق و علمش چپ نگه کند! با خشم من طرف شده؛ مختار زیــنــبــم آتش بکش، به دار بــزن، جــا نـمی زنـم جــانـم فــداش، میــثــم تــمّــار زیــنــبــم از زخـمـهـای گــوشۀ ابروی من نپـرس مجــروح داغ دلــبــر و بیـمــار زیـنـبــم شکــر خــدای عــز و جــل مکـتبی شدم من از دعـای خیـر عــلی، زیـنـبــی شدم غم خاضعانه گوش به فرمان زینب است انگشت بر دهان شده، حیران زینب است ایــوب دل شـکـستــۀ بـا آن همــه مـقــام شاگــرد درس صبـر دبستان زینب است هرگز نگو که چادرش آتش گرفته است! این شعله های خیمه، گلستان زینب است اصلاً عجیب نـیـست شـکـست یــزدیــان وقتی حجــاب سنگر ایـمــان زینب است او پس گرفت هـستی خود را ز گــرگهـا پیــراهنی که مـونس کنعــان زینب است امــروز اگــر حسینی و پــابنــد مــذهبـم مــدیــون گــریه های فــراوان زیــنــبــم بــاور نــمی کـنــم ســر بــازار بُــردنـت نـامحــرمــان به مجلس اغیــار بُــردنـت از سینۀ حسین، تو را چـکـمه ای گرفت از کــربــلا به کـوفه، به اجبار بُــردنـت پــای سـفــر نــداشـتــی ای داغــدار درد با یک سـر بــریده، به اصرار بُــردنـت پهلــو کبــود! گــریه کنــان تــازیــانه ها با خـاطــراتی از در و دیــوار بُــردنـت فهمیده بود شمر غــرورت شکسته است از سمت قــتــلـگــاه عـلــمــدار بُــردنـت تو از تمــام کــوفه طلبکــار بــودی و... در کـوچه هاش مثل بــدهکــار بُــردنـت در پیش گریه های تو این گریه ها کم است سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب در کوفه
زن بود امـا مـثـل مــولا حـرف می زد پر جوش و غوغا مثل دریا حرف میزد از مـردی خود کـوفیان شرمنده گـشتند از زخــم های کــربـلا تا حـرف مـیزد از بغـض های در گلـو تـرکیده می گفت در خفظ دین او مثل زهرا حرف میزد راز حضور اهـرمن را فــاش می کـرد وقتی که از عـشق اهــورا حرف میزد گویی عـلـی در پـیکــر او زنـده می شد از بس که زینب مثل بابا حرف میـزد
: امتیاز
|
مدح و مرثیه حضرت زینب در اسارت
ای قــامت همیشه تر از قبــل استــوار ای بانــوی نـجـابت و ای بانوی وقــار روشن تـرینِ آیــنــه ها بر جــبــیـنِ تو قــد می کشد ز هر نـفست قــامت بهار زیبـاتـرینِ حــادثــه هـا با تو هـم قـرین زیـبــاتـرینِ جـلــوۀ حق از تو آشکــار تو در بـهـشت و آینه ها هـم جــوار تو اما هـنوز چشم تو گــریان و سوگــوار بغض رسایت آینــه ها را به هم تـنـیـد در فصل سنگ و آینه و داغ و انکسار بگــذار از صــلابت تو کــوه بشکــنـد ای بانــوی همیشه تر از پیش استــوار
: امتیاز
|
مدح و مرثیه حضرت زینب در اسارت
سبــز است بـاغ آینــه از بــاغبــانیات گــل کرد شوق عـاطفه از مهربانیات از بس که خار خاطره بر پای تو نشست چــشم کسی نـدیــد گــل شــادمــانیات حتی در آن نمــاز شبی که نشستـه بود پـیــدا نـشـد تـشـهّـدی از نــاتــوانـیات آنجا که روز کـوفه ز رزم تو شام بود شوق حماسه میچکد از خطبه خوانیات آری شکـست فـرق یـزیـد و یـزیـدیان از خطبـه های حیدری و جان فشانیات با آن سری که در طبق آمد، شبی بگو لبــریــز بــوسه بــاد لب خیــزرانیات عمر سه ساله صبر دل از لاله میگرفت آتــش نــمیزنـیــم به داغ نـهــانــیات
: امتیاز
|
مدح و مرثیه حضرت زینب در اسارت
ای صبرتو چون کوه در انبوهی از اندوه طــوفــــان بــر آشــفــتــۀ آرام وزیــــده ای روضه ترین شعرغــم انگیز حماسه ای بغض ترین ابـر به بــاران نـرسیـده ای کـوه شبیه دلت و چشم تو چون رود هرروز زمانه به غمت غصه ای افزود غــم درپی غـم درپی غـم درپی غم بود ای آنکه کسی شکوه ای از تو نشنـیده من تاب نــدارم که بگــویم چه کـشـیدی تا بشنوم آن روضه و آن داغ که دیــدی تو در دل گودال چه دیــدی چه شنیدی؟ که آمــده ای بـا دل خــون قــد خــمـیـده نه دست خودم نیست که شعرم شده مقتل شد شعر به یک روضۀ مکـشوف مبدل نه دست خودم نیست خــدایا چه بگویم؟ این بیت رسیده ست به رگ های بریده این کرب و بلا نیست مدینه ست در آتش شد بــاز درون دل تو شعــلــه ور آتـش در خیمه کسی هست ولی خیمه در آتش ای آنکـه شبـیـه تو کـسـی داغ نــدیــده این قـافلۀ توست سوی کوفه روان است بر نیزه برای تو کسی دل نگــران است شکر است که تا شام فقط ورد زبان است رفـتـیـد دعــا گـفـتـه و دشنــام شـنـیـده سخت است بنویسم که دستان تو بسته ست مانند دلت قد تو چندی ست شکسته ست قــد تو شکسته ست نماز تو نشسته ست من ماندم و این شعـر و گــریبان دریده
: امتیاز
|
مرثیۀ اهل بیت در کوفه و شام
وقتی قــرار شد که دلـی امتحــان شود باید دچــار درد و غـمی بیکــران شود سروی بـرای آنکــه شود آبــروی دیـن پـیـغـمـبـر حسیـن چو پـیـغـمبران شود از بهر حفظ معجــر خود دختــر یتـیـم بــاید به پشت خــار مغیلان نهان شـود آن شیر زن که درد و بلا را به جان خرید بــاشد ســزا کـفـیــل امـام زمــان شـود قـامت برای آنکه بگردد ستــون عشق باید به زیـر بــار مصـائب کمــان شود باید سـفـیــر واقعــه بهـر حیــات نــور با دست بستـه در پی قــاتـل روان شود آتش به جان خـرید چو آگــاه شد دلـش باید به شـام و کوفه چو آتش فشان شود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه
به خون نشسته چرا ای حسین من رویت سفیــدتــر ز سـپـیـده شده چــرا مــویت هلال من که غروب تو زود و خونین بود کبــود گشته چنـان روی مــادرم رویت نسیم چون که به تو میرسد شود خوشبو شمیــم باغ جنــان می وزد ز گـیسویت به روی نیزه سرت را به کوفه می بینم ز کــربــلا دل من بوده در تکــاپــویت بخوان دوباره تو قرآن که جان دهد برمن صدای روح نــوازی ز لعـل دلجــویت وضو ز خون جبین میکنم در این محمل نمــاز عشق بخــوانم به طاق ابــرویت اگرچه بر سر نـیــزه نمی رسد دستـش سه ساله دخترتو می کند چوگــل بویت مکن نهان رخ خود را هنوز فرصت هست که چند لحظه بـبـیـنـم جمــال نیکــویت به جان زینب خود کن عنایت و کرمی که عاشق است «وفائی» به دیدن کویت
: امتیاز
|